شاعر : معین بازوند نوع شعر : مدح و مناجات با ائمه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : ترکیب بند
ما گرد و خاک،سنگ عقیق یمن تویی مـا لالِ لال،تا که امـیـر سـخـن تویی
جـنـگ اُحُد به دور نبی حلقه میزدی وقت نبـرد، فـارغ از جان و تن تویی
اعـمـاق غـربتاست دیـاری بدونتو پیـش تـوآمـدیـم که تـنـهـاوطـن تویی
در کـار عـشق بُعـد مکـان بیاثـربود آنکس که بُرد،دل ز اویس قرن تویی
یوسـف زقـعـر چاه علی را صدا زند برچـشـمِ انتـظـارِدلـم پـیـرهـن تـویی
جان میدهـم به ثانـیهای،اِی امیر من مرگ است بیشما،به خدا جانِ من تویی
مِی را فقـط ز ساغـر دلداده میخورم مستم فقـط زجـام عـلی باده میخورم
شعـرم تـمام،وصـفِ تو اما بـیان نشد دل، بند توست،بستۀ بر این وآن نشد
مــدح تـورا عــالـم و آدم ســرودهانـد حـتی چـنانکه ازلب دشمن نهـان نشد
لـولا عـلـی، کُـل خـلائـق هـلاک بـود کَس،مثـلتان،حامیِ کون ومکان نشد
اصلا نـمـازذکر تـولای مـرتـضاست بـینـامـتـان،حـتــی اذانــم،اذان نـشـد
عـالـم خراب گـشته ولی قلبنوکـرت چون با تو بود،باغبهارش خزان نشد پیش کسی به غیر شما روزدن خطاست جز بـوتـراب،یـاور این نـاتـوان نـشد از باب لطف،گوشۀ چشمی به ما کنند «آنان که خاک را به نظرکیمیا کنند»